معرفی و پیشنهاد دیدن دوباره فیلم پیانیست از رومن پولانسکی
به گزارش گیگابلاگ، از سال 1940 تا 1942، خانوادهٔ ولادیسلاو اشپیلمن، پیانیست عظیم یهودی به دست نازی ها قتل عام شدند. به مدد حمایت یک افسر آلمانی که هنر و نبوغ ولادیسلاو را تحسین می کرد او توانست از گتوی ورشو جان سالم برد برد.
این هنرمند در سال 1946 زندگی نامهٔ خود را منتشر کرد و این کتاب سالهای زیادی در اتحاد جماهیر شوروی ممنوع بود. به رغم این شرایط، در دههٔ پنجاه برای نخستین بار اقتباس سینمایی از آن صورت گرفت، اما به شکل فیلمی تبلیغاتی که قهرمان آن به جای یک پیانیست یهودی، یک چترباز روسی بود!
نیم قرن بعد از این جریانات، رومن پولانسکی که خودش در زمان کودکی طعم گتوی ورشو را چشیده بود، امتیاز اقتباس از این کتاب را گرفت. این فرصت خوبی برای پولانسکی بود که بخشی از زندگی خودش را به تصویر کشد. بنابراین فیلم پیانیست آمیزه ای است از خاطرات او و اشپیلمن، داستانی مملو از امید و خوش بینی، چراکه او نیز همچون قهرمان داستان از معدود یهودیانی بوده که از گتو جان سالم به در برده است.
در جستجوی بازیگر نقش اول
این کارگردان لهستانی برای ایفای نقش اشپیلمن ابتدا جوزف فاینس (دشمن در پشت دروازه ها) را در نظر گرفته بود. اما این بازیگر انگلیسی از قبول این پیشنهاد سرباز زد و بازی در یک نمایش را به این فیلم ترجیح داد. در سپتامبر سال 2000 ، پولانسکی درحالی که پرتره ای از فاینس را زیر بغل گرفته بود در جست جوی فرد ناشناسی برآمد تا نقش پیانیست را به او بسپارد. بدین منظور در روزنامه انگلیسی گاردین آگهی کوچکی داد. حدود دو هزار نفر داوطلب از سراسر دنیا به لندن آمدند تا در تست این نقش شرکت نمایند.
پولانسکی دوماه صرف این کار کرد اما نتوانست مردی بین 25 تا 35 ساله بیابد که به اندازهٔ کافی برای این نقش جذابیت داشته باشد. بالاخره این نقش به بازیگر و موزیسین 24 ساله آمریکایی، آدریان برودی سپرده شد. فیلمبرداری پیانیست از ماه فوریه شروع شده و بودجه ای معادل 35 میلیون دلار برای ساخت آن در نظر گرفته شده است. برای صحنه های نواختن پیانو از بدل استفاده می شود.
دکور و لباس
برای صحنه های تسخیر شهر توسط قوای آلمان، بخشی از گتوی ورشو بازسازی شد. این ماجرا که اشپیلمن بخش کمی از کتاب خود را به آن اختصاص داده یکی از خاطرات فراموش نشدنی خود پولانسکی است. این کارگردان دقیق و موشکاف تمام اروپا را در جستجوی یافتن یونیفورم های اصلی نیروهای نظامی آلمان و لهستان در آن دوران زیر پا گذاشته است.
رومن پولانسکی که در دو عرصهٔ تئاتر و سینما به یک میزان احساس راحتی می نماید، مایل است کارگردانی قطعا اروپایی باشد. این سینماگر اکنون به سرزمین دوران کودکی اش بازگشته تا فیلم پیانیست را در آنجا بسازد، فیلمی که گتوی ورشو و ماجرای تخریب پایتخت لهستان را به تصویر می کشد.
در پیانیست، رومن پولانسکی، هیچ چیز انتزاعی تر و سوررئال تر از جنگ نیست.
پیانیست براساس خاطرات یک یهودی لهستانی گریخته از گتوی ورشو، یعنی ولادیسلاو ژپیلمن؛ آهنگساز و نوازنده پیانو بنا نهاده شده است. داستان فیلم از 23 سپتامبر 1939 و درست چند هفته پس از تهاجم نظامی آلمان نازی به لهستان شروع می شود. امّا پیانیست در همین حال هم به اجرای رسیتالهای خود در رادیو ورشو ادامه می دهد. او در راه رسیدن به رادیو از روی قطعات خرد شده ماشین آلات مکوششی و لاشه اسبهای کشته شده می گذرد و در حالی، در ساختمان رادیو پیانو می نوازد که صدای بمبهای فرو ریخته بر سر شهر، هر صدایی از جمله صدای پیانو را تحت الشعاع قرار داده است. چند روز بعد ورشو سقوط می نماید و پیانیست، نخستین نشانه های برخورد نازیها با یهودیان را با حضور سربازان آلمانی در شهر می بیند…
ژپیلمن خاطرات خود را از دوران جنگ و اشغال لهستان در سال 1946 منتشر کرد. شاید فاصله کم میان خاتمه جنگ و انتشار پیانیست باشد که آن را چنین تلخ و سیاه نموده است؛ کتابی خالی از هرگونه محبت و گرمای انسانی. داستان، توسط فردی روایت شده که گذشته ها در خاطرش هنوز زنده است و ذهنش آکنده از خاطرات مرده هاست. پس نمی توان داستانی اینچنین تلخ و تیره را عینا در سینما روایت کرد. مشاهده رنج و مرگ انسانهایی که هیچ امیدی برای رهایی ندارند به هیچ وجه ساده نیست.
شاید پولانسکی که خود یهودی است و توانسته از اردوگاه مرگ نازیها جان سالم به در ببرد مهمترین انتخاب ممکن برای روایت سینمایی داستان ژپیلمن باشد. او در فرایند اقتباس سینمایی داستان لحظاتی از ذهنیات خود را به فیلم افزوده و در عین حال فضای کلی و لحظات ناب داستان اصلی را هم حفظ نموده است.
کتاب ژپیلمن، آکنده از صحنه های گزنده، تیره و تأثیرگذار است. در هر فصلی از فیلم وقایعی تکاندهنده تصویر می شود، اما پولانسکی بر هیچکدام از این اتفاقات مکث نمی نماید و نمی خواهد تماشاگرش تنها بر یک اتفاق و حادثه متمرکز شود و کلیت وقایع یک فاجعه انسانی را از یاد ببرد. او نمی خواهد صرفا احساسات مخاطبان را تحریک کند و به نظر می رسد کارگردان میخواهد به تماشاگران بگوید میان اشک و درک و فهم انسانی تفاوت زیادی وجود دارد.
کنت تینان در نقد خود بر پیانیست نوشته است: پولانسکی فیلم را نسبت به هر دیدگاه و نظریه پردازی ای عایق بندی نموده است. و به نظر می رسد این واقعا توصیف درستی از فیلم باشد. ساختار پیانیست به گونه ای است که به فیلمساز اجازه می دهد بدون از یاد بردن جامعه گسترده اطراف، بر روی ژپیلمن تمرکز کند. این ساختار در عین حال پولانسکی را قادر ساخته تا با فاصله دریافت از متن تراژیک، از واقعیت نمایی بگذرد و به سوررئالیسم برسد. واقعا انتزاعی است همان جمله ای است که از زبان یکی از دوستان ژپیلمن در حال نگاه کردن به کوچ اجباری یهودیها به گوش می رسد. تا به حال سابقه نداشته هیچ فیلم داستانی اینچنین تأثیرگذار فضای مرگبار و وحشت آمیز سلطه نازیها را بر یک جامعه انسانی به تصویر بکشد.
با پیشرفت جنگ، شرایط زندگی در گتو سخت تر و مواد غذایی کمیاب تر می شود. آدرین برادی هم در نقش پیانیست به خوبی توانسته احساس لازم برای درگیری در چنین شرایطی را انتقال دهد. پیانیست در گذر زمان ساکت تر و منزوی تر شده و کوشش می نماید تا به یکی از جنبشهای مبارزه مخفی بپیوندد. اما در نهایت چنین کاری نمی نماید. احتیاج به رهایی و غریزه آزادی و فرار از مرگ هر گونه نقصی را در رفتار قهرمانانه و شجاعانه ممکن می سازد. این، مسأله ای است که پولانسکی بارها به آن اشاره می نماید و در پرتو نگاهی غیر قهرمان گرایانه امّا واقع گرایانه تماشاگر خود را تحت تأثیر قرار می دهد.
شاید شیوه های متفاوتی برای روایت کردن ابعاد یک فاجعه انسانی غیر قابل باور وجود داشته باشد. یکی از این شیوه ها گردآوری تمام شواهد تکاندهنده آن فاجعه است که پیش تر در بعضی کتابها و آثار مستند تجربه شده است. روش دیگر به تصویر کشیدن بخشی از این شواهد و مدارک به وسیله تجارب یک انسان است. پولانسکی که خود در دوران کودکی از گتوی کراکو گریخته تمام عمر فیلمسازی اش را روی ساخت فیلمهایی آکنده از احساس عدم درک و خلق روابط گذاشته است؛ آثاری که در واقع هر کدام از آنها روایت یک داستان فاجعه آمیز هستند. این بار او در رویارویی با یک واقعیت تاریخی، سبک منحصر به فرد خود را به رخ می کشد و پارانویا در دنیای بیرون از فیلم می ماند.
همه می دانند که ژپیلمن، چه در کتاب و چه در فیلم پولانسکی، جان به در می برد. سفر این نوازنده نه با شکوه است و نه زیبا. این سفر تنها تجربه یک غریزه انسانی برای زنده ماندن است.
نام فیلم نوعی انتقال مفهوم است، کلیت فیلم هم همین طور. پیانیست رومن پولانسکی داستان یک یهودی لهستانی است، یک موسیقیدان آثار کلاسیک که با خوش شناسی از اردوگاههای آدم سوزی و کشتار نازیها فرار می نماید. فیلم یک آثر داستانی هیجان آمیز نیست و می کوشد تا هرگونه تعلیق یا احساسات گرایی را از پیکره خود دور کند. پیانیست روایت چیزی است که پیانیست می بیند یا برایش اتفاق می افتد. از آنجا که همه افراد محبوب قهرمان داستان مرده اند، پس نجات او از این فاجعه یک پیروزی محسوب نمی شود. پولانسکی به هنگام صحبت از تجربه های شخصی خود می گوید: مرگ مادرم در اتاق گاز چنان صدمه ای به روح و روان من زد که تنها با مرگ من از بین می رود.
فیلم براساس بیوگرافی ولادیسلاو ژپیلمن، موسیقیدانی که در زمان شروع حمله نازیها به لهستان در رادیوی ورشو به نواختن آثار شوپن اشتغال دارد، ساخته شده است. خانواده ژپیلمن یک خانواده سرشناس و ثروتمند هستند که خود را در امان می بینند. واکنش اولیه خود او به جنگ این است: هیچ کجا نمی روم…با ورود نازیها به ورشو خانوادهٔ ژپیلمن از این شاد می شوند که فرانسه و انگلستان به آلمانها اعلام جنگ داده اند. آنها مطمئن هستند که نازیها در کوتاه مدت شکست خواهند خورد و زندگی به حالت معمول خود باز می شود. اما شرایط این گونه نمی شود. یهودیهای ورشو مجبور می شوند به گتوها کوچ نمایند. ژپیلمن توسط یکی از دوستان نزدیک خود از سفر با قطار مرگ جان به در می برد و در نهایت به یاری مبارزان زیرزمینی لهستان و با مخفی شدن در ورشو از مرگ نجات می یابد.
آدریان برادی نقش ژپیلمنی که او خلق برعهده دارد. احساس می کنیم ژپیلمنی که او خلق نموده مردی است که از سنین کودکی و به صورت جدی شیفته موسیقی شده است. مردی که در کارش مهارت دارد و نسبت به زندگی پیرامون خود با نوعی بی تفاوتی آشکار رفتار می نماید. بیشتر از یک باز می شنویم که او به اطرافیانش اطمینان می دهد همه چیز درست خواهد شد. چنین اعتقادی نه مبتنی بر معلومات و دیدگاه او بلکه صرفا اعتقاد هر نوازندهٔ پیانو است.
نجات پولانسکی و پدرش از اردوگاههای مرگ احتمالا علت جلب او به داستان ژپیلمن بوده است. استیون اسپیلبرگ پیشتر کوشیده بود او را برای کارگردانی فهرست شیندلر متقاعد کند، اما وی نپذیرفت، شاید به آن جهت که داستان شیندلر روایت نجات دهنده ای بود که به صورت ارادی و آگاهانه می کوشید مردم را نجات بدهد، در حالی که پولانسکی می داند در نجات بسیاری از بازماندگان تنها شانس و تقدیر نقش بازی نموده اند. فیلم در لهستان (جایی که پولانسکی پس از ساخت اولین فیلمش چاقو در آب در سال 1962 دیگر در آن جا فیلمی نساخته بود)، پراگ و آلمان فیلمبرداری شد. دکورهای بزرگ این امکان را به پولانسکی می دهد تا تصویر شهری را که ژپیلمن در آن پنهان شده خلق کند؛ جایی که ژپیلمن با پناه دریافت در یک آپارتمان در امان می ماند اما او خسته، ترسان، بیمار، گرسنه و تنهاست. در نزدیکی خاتمه یافتن جنگ ژپیلمن چند اتاق خالی می یابد که در آنها پیانویی هم هست، پیانویی که وی دیگر تمایلی به نواختن آن ندارد.
صحنه خاتمهی فیلم صحنه رودرویی مرد با یک کاپیتان آلمانی به نام ویلم هوسن فلد است که مخفیگاه وی را می یابد. برایتان نمی گویم سرنوشت داستان چه می شود اما کارگردانی پولانسکی در این صحنه و استفاده از سکون و سکوت، واقعا استادانه است.
بعضی نقدها، پیانیست را فیلمی چند پاره و فاقد ریتم مناسب دانسته اند، شاید این ویژگی از قضا همان چیزی است که پولانسکی قصد گفتن آن را داشته است. تقریبا تمام افراد اردوگاه کشته می شوند، در نتیجه تمام داستانهای مربوط به نجات یافتگان، شرایط واقعی را دگرگونه جلوه می دهند. چرا که همه آنها داستانهایی مربوط به افراد و حالات استثنایی هستند.
به نظر من پولانسکی با نشان دادن ژپیلمن به عنوان یک بازمانده و نه یک جنگجو یا قهرمان، مردی که تمام توان خود را برای زنده ماندنش به کار می گیرد و حتی اگر بخت بالا و همراهی چند آدم غیر یهود در میان نبود کشته می شد، درونی ترین احساسات خود را باز می تاباند.
پس از جنگ، می شنویم که ژپیلمن تمام عمر خود را در ورشو به نواختن پیانو می گذراند. زندگی نامه او هم که بلافاصله پس از خاتمه جنگ منتشر شده بود توسط حکومت کمونیستی به علت عدم نمایش روحیه مبارزه جویانه توقیف شد. این چاپ مجدد کتاب در دهه نود بود که توجه پولانسکی را به خود جلب کرد و فیلمی را پایه نهاد که از بدل شدن رهایی ژپیلمن به یک پیروزی جلوگیری کرد، و صرفا او را شاهدی برای ثبت داستان خاطرات در دل ماجرا برد.
منبع: شماره 27 نشریه نقد سینما
منبع: یک پزشک